صفحــــــــــــــــــــــــات
فكاهي هاي ارسالي خوانندگان اين سايت صفحه ۷

یکروز یک نفر که دست خود را از دست داده بود میخواست خودکُشی کند. او میخواست خود را از منزل بیستم پائین بیندازد که تصادفی شخص دیگری را دید که هردو دستش قطع است و میرقصد. با خود فکر نمود حالا که خودکُشی میکنم بهتر است از این مرد بپرسم که چرا با اینکه هر دو دستت را از دست داده ای میرقصی. نزد وی رفته پرسید: چرا شما رقص میکنید؟ مرد گفت: من رقص نمیکنم؛ کونم میخارد

از فنلند Gadu :فرستنده

قندهاری و نهنگ

روزی از روز ها چند تن از دوستانی که از کشور های مختلف بودند قصد مسافرت نمودند. در این بین یک امریکائی، یک روس و یک افغان بود که آن هم از قندهار بود. آنها سوار کشتی شدند و به مسافرت خود ادامه دادند. اتفاقا در مسیر راه کشتی آنها غرق شد و هر دو امریکائی و روس را نهنگ خورد اما قندهاری را نخورد. قندهاری تعجب نموده پرسید: چرا دوستان مرا خوردید اما مرا نخوردید؟ نهنگ در جواب گفت: چند سال پیش یک قندهاری را خوردم تا به حال اسهال هستم

فرستنده: کنشکا احمدی از فنلند


شیر و افغان

یکروز یک امریکائی، یک جاپانی و یک افغانی به سوی جنگل میرفتند که تصادف در بین راه شان شیر آمد و به آنها گفت: من شما را میخورم، اما یک شانس برای شما میدهم و آن هم این که شما هر کدام با تفنگ تان یک فیر (انداخت) کنید و اگر من پوچک مرمی را پیدا کردم آن شخص را میخورم و اگر از هر کسی را پیدا نکردم آن را رها میکنم. امریکائی فیر کرد و شیر رفت پوچک مرمی اش را پیدا نمود. همچنان جاپانی فیر نمود و شیر همچنان رفت و پوچک مرمی وی را پیدا نود و بالاخره نوبت به افغان رسید و چون او تفنگ نداشت و از ترس دل و گرده اش باد کرده بود تنبان را کشید و یک گوز زد شیر هر قدر گشت پوچکی پیدا کرده نتوانست و نزد افغان آمده گفت. من پوچک شما را پیدا کرده نتوانستم و به خاطر شما این دو نفر را هم میبخشم

فرستنده: همایون صدیقی از فنلند


Click here and read Mullah Nasrudin English jokes.
براي خواندن حكايات و طنز هاي شيرين ملا نصرالدين به اينجا كليك كنيد
Click Here and Submit Your Joke For Users Submitted Jokes pages.
اين سايت همينجا كليك كنيد Forum براي استفاده از

CopyRight © Afghanfun.com All right Reserved