يک روز يک هزاره گی را به جرم دست اندازی بالای یکدختر دستگير کردند و نزد قاضی بردند.
قاضی: خوب
بگو چرا ای کاره کدی؟
هزاره گی: خو قاضی صاحب مه ده تو موگوم خوديت قضاوت کو.
قاضی: خو بگو.
هزاره گی: شو - شوی ماتو (مهتابی) باشه - شرشری او (آب) باشه - دوخترام لوچ برتو باشه - تو نموکونی؟ (شب شب مهتابی باشد - شر شر آب باشد - دختر هم لچ انداخته گی باشد تو نميکنی)
قاضی: نی نميکنم.
هزاره گی: گو موخوری که نموکونی - مه موکونوم.