صفحــــــــــــــــــــــــات

فكاهي هاي ارسالي خوانندگان اين سايت صفحه ٢٢

 

ملا نصرالدین

روزي از ملا پرسیدند چند ساله هستيد. گفت: چهل ساله هستم، چند سال بعد از ملا پرسیدند حالا چند ساله هستيد. گفت: چهل ساله هستم.  گفتند: سن تو ھیچ تغیر نمیکند ملا فرمود: من به حرف خود  ایستاده هستم.

فرستنده: محمـــد ياسيــن ذهــيـنـفــــر از افغانستان




روزی پسر شمس الدین از بالای درخت به زمین افتاد و سرش خون شد وقتی پدرش از این موضوع آگاه شد و بر سر پسرش عصبانی شد وگفت که بیشرف، چرا سرت را بلند نگرفتی موقعیکه از درخت افتادی.

فرستنده: اسدالله از کانادا

 

يک روز يک هزاره گی را به جرم دست اندازی بالای یکدختر دستگير کردند و نزد قاضی بردند.
قاضی: خوب بگو چرا ای کاره کدی؟
هزاره گی: خو قاضی صاحب مه ده تو موگوم خوديت قضاوت کو.
قاضی: خو بگو.
هزاره گی: شو - شوی ماتو (مهتابی) باشه - شرشری او (آب) باشه - دوخترام لوچ برتو باشه - تو نموکونی؟ (شب شب مهتابی باشد - شر شر آب باشد - دختر هم لچ انداخته گی باشد تو نميکنی)
قاضی: نی نميکنم.
هزاره گی: گو موخوری که نموکونی - مه موکونوم.

فرستنده: قیـــس از افغانستان


Click here and read Mullah Nasrudin English jokes.
براي خواندن حكايات و طنز هاي شيرين ملا نصرالدين به اينجا كليك كنيد
Click Here and Submit Your Joke For Users Submitted Jokes pages.
اين سايت همينجا كليك كنيد Forum براي استفاده از

CopyRight © Afghanfun.com All rights Reserved