صفحــــــــــــــــــــــــات
فكاهي هاي ارسالي خوانندگان اين سايت صفحه ۶
بولانی
یک شب پسر ملانصرالدين خواب میدید که بولانی میخورد وقتی از خواب بیدار شد
دید که کلاه پوست ملا را خورده است
فرستنده: احمد جاويد از آستراليا

روزی یک ژورنالیست از احمد شاه مسعود سوال کرد که در مورد آقای گلب الدین چه میدانید؟ مسعود در جواب گفت: در مورد گلب الدین زیاد چیز ها میدانم اما نمیخواهم در مورد او زیاد صحبت کنم. فقط این همین آرزو را میکنم که خداوند قبل از گلب الدین مرا بکّشد. زیرا میترسم که گلب الدین پل صراط را با راکت هایش خراب نکند و من اینطرف پل بمانم

فرستنده : غلام حضرت از ناروی

فیل و موش
یک روز موش در لب دریا نشسته بود و فیل هم در دریا آببازی میکرد. ناگهان موش فیل را صدا زد و گفت بیا نزدیک که کارت دارم. فیل تعجب کرده نزد موش آمد و موش به فیل گفت پس برو. فیل که متعجب شده بود دلیل خواستن و دوباره پس فرستادن را از موش پرسید: موش در جواب گفت: چیز مهمی نبود نیکر خود را گم کرده بودم گفتم مبادا به تن تو باشد
فرستنده کنشکا از فنلند

چهل ستون
یک نفر میخواست به چهل ستون برود و تاکسی را دست داد و از او پرسید که تا چهلستون چند میبری؟ راننده گفت: چهل روپیه. مرد تعجب نموده گفت: در بگیری ستونی یک روپیه میبری
فرستنده نوریه افضلی از دنمارک

Click here and read Mullah Nasrudin English jokes.
براي خواندن حكايات و طنز هاي شيرين ملا نصرالدين به اينجا كليك كنيد
Click Here and Submit Your Joke For Users Submitted Jokes pages.
اين سايت همينجا كليك كنيد Forum براي استفاده از

CopyRight © Afghanfun.com All right Reserved