صفحــــــــــــــــــــــــات

فكاهي هاي ارسالي خوانندگان اين سايت صفحه ١٩

ملا نصرالدین

یکروز ملانصرالدین بر سر شاخ درختی نشسته بود و همان شاخ را میبرید.  دو نفر که از همان راه میگذشتند ملا را دیدند و به او توصیه کردند که این کار را نکن که می افتی. ملا گوش نداد و به کار خود ادامه داد تا اینکه شاخ شکست و او به زمین افتاد. ملا بلافاصله از دنبال مرد ها رفته و به آنها گفت شما که از افتادن من خبر بودید حتماً از مرگ من هم خبر دارید، زود بگوئید چه وقت من میمیرم.

فرستنده: مهدی از انگلستان




گویند شیری را از کشور هندوستان به باغ وحش کابل آوردند. مسئول اعاشه حیوانات باغ وحش زمانی که به حیوانات غـذا و علوفه توزیع میکرد به شیر که از هندوستان انتقال شده بود کاه ورشقه و به خری که درمحوطه همجوار شیر قرار داشت گوشت توزیع کرد شیر مذکور با غصه وغرش به او گفت، آیا نمی دانی که من شیرم وغذایم گوشت می باشد؟. باغبان با خونسردی جواب داد، بلی می دانم ولی تو آن زمان در هندوستان بودی ولی اکنون در افغانستان آمده ی. باید بدانی که درین کشور اکنون خر در پست  شیر وشیر در پست  خر کار میکنند.

فرستنده: میلاد از دنمارک


Miss: Papu how many fingers are there in a hand?
Papu: Miss there are six fingers in my hand.
Miss: You stupid, how many times i have told you that take your hands out of you pants and then count it.
Sender: Aaron from UK




Click here and read Mullah Nasrudin English jokes.
براي خواندن حكايات و طنز هاي شيرين ملا نصرالدين به اينجا كليك كنيد
Click Here and Submit Your Joke For Users Submitted Jokes pages.
اين سايت همينجا كليك كنيد Forum براي استفاده از

CopyRight © Afghanfun.com All rights Reserved