صفحــــــــــــــــــــــــات
فكاهي هاي ارسالي خوانندگان اين سايت صفحه ۹

روزی از روز ها دو نفر از دوستان تصمیم گرفتند که با هم به ماهی گیری بروند. آنها کشتی خود را سوار شدند و به داخل دریا رفتند. یکی از این دو نفر که مشغول گرفتن ماهی بود از دوستش پرسید : که تو مصروف چی هستی؟ دوستش جواب داد: چیز مُهمی نیست فقط کشتی سوراخ شده و من میخواهم سواراخ دیگری کنم تا آب از سواراخی که میاید از سوراخ دیگری خارج شود

فرستنده: مرسل صبا از ناروی


افغانی و فنلندی

یکروز یک افغانی و یک فنلندی در طیاره سفر داشتند. افغانی و فنلندی به هم گفتند که هر کس بالای کشور خود رسید یک نشانی بندازد. فنلندی در کشور خود یک سیب انداخت و بعد از تحقیق یک پسرک را دید که گریه میکند. از ا. پرسید: چرا گریه میکنی؟ پسرک گفت تز بالا سرم سیب افتاد و سرم درد میکند. بالاخره نوت به افغانی رسید و افغانی بالای کشور خود یک بم انداخت و بعد از تحقیق پسرکی را دیدند که میخندد و از وی پرسیدند که چرا میخندی؟ پسرک گفت: یک گوز زدم مکتب ما انفجار کرد

فرستنده: مونیکا وزیری از فنلند



انگور فروش

يك روز يك نفر در سر خر خود انگور بار كرده بود و صدا ميكرد انار انار انار يك نفر آمد كه انآر بخرد
تصادف ديد كه سر خر انگور بار است . تعجب كرده و براي فروشنده گفت كه چرا در سر خر خود انگور بار كرده و انار صدا ميكني فروشنده گفت چب چب كه ز ن بورهآ خبر نشه ..

فرستنده: هما احمدي از فنلند






Click here and read Mullah Nasrudin English jokes.
براي خواندن حكايات و طنز هاي شيرين ملا نصرالدين به اينجا كليك كنيد
Click Here and Submit Your Joke For Users Submitted Jokes pages.
اين سايت همينجا كليك كنيد Forum براي استفاده از

CopyRight © Afghanfun.com All right Reserved