صفحــــــــــــــــــــــــات

فكاهي هاي ارسالي خوانندگان اين سايت صفحه ٢٤

 

در زمان طالبان پروگرام "بگو چیست" دایر نمودند.  تصادف یک طالب اشتراک کرد، برگزار کننده گان یک کلچه پنیر سفید را پنهان نمودند و از طالب پرسیدند که تا سه سوال حق داری که بگویی که این چی است؟ طالب پرسید سفید است؟ گفتند بلی. طالب گفت گرد است؟ همه تعجب کردند که چقدر هوشیار است. گفتند سوال آخر. طالب گفت مزه میدهد؟ همه تعجب کردند که چقدر آگاه و طالب با استعداد است. به طالب گفتند پس بگو چی هست؟ طالب به آواز بلند گفت کون است.

فرستنده: 007


دزدی

دو نفر پول دزدی کرده بودند وقتی به خانه آمدند یکی اش  از دیگرش پرسید چقدر دزدی کردیم دیگرش جواب داد تشویش نکن فردا  در روزنامه میاید.

فرستنده: طیــبــه

یک روز از روزها عروسی یک نفر بود آن شخص به حمام رفت تا حمام کرده به هوتل برود ناگهان نیکرش یادش رفت. به هوتل آمد متوجه شد به مادرش قضیه راگفت مادرش گفت قربانت پسرم خود را ناراهت نکن من برایت دیگه نیکر پیدا میکنم مادر رفت و جستجو شروع کرد اما نیکر نیافت بخاطر پسرش مجبور بود خوب قصه کوتاء مادر یک بوجی را پیدا کرد و برای پسرش نیکر دوخت و به پسرش داد عروسی تمام شد و عروس داماد در اتاق خود رفتند آماده شدند

به .......عروس همین که داماد را دید زوف کرد، داماد با عجله دوید و آب آورد و بالای صورت عروس انداخت عروس که به هوش آمد داماد پرسید؟ چرا زوف کردی عروس گفت به نیکر تو که نگاه کردم زوف کردم داماد چرا؟عروس گفت در نیکر تو نوشته بود {وزن خالص 25 کیلوگرام} داماد بوجی برنج را پوشیده بود.

فرستنده : صميم عظیمی




CopyRight © Afghanfun.com All rights Reserved