صفحــــــــــــــــــــــــات

فكاهي هاي ارسالي خوانندگان اين سايت صفحه ٢٠

 

حاضر جوابی

روزی مردی همراه با خانم خود به خانه یکی از دوستانش به مهمانی رفته بود، هنگام خوردن غذا شد و صاحب خانه برای پسرش گفت که دست مهمان ها را بشوید. در هنگام دست شستن آفتابه آب از دست پسر صاحب خانه افتاد، صاحب خانه که از مهمان خوشش نمی آمد به بچه اش گفت به پدر یکی دو مهمان لعنت که تو دستش را شسته نمیتوانی. مهمان چون هوشیار و حاضر جواب بود گفت: به پدر اینطور بچه لعنت که دست یکی دو تا مهمان را شسته نمی تواند.

فرستنده: سید قیوم هاشمی از آسترالیا



یک مرد کهن سال از مرگ و عزرائیل زیاد میترسید، و همیشه در این فکر بود که اگر عزرائیل برای قبض روح من بیاید من چطور کنم. یکروز عزرائیل آمد و باد شروع شد، دروازه ها به هم دیگر خورد، خاک باد و سر و صدا شد و بابه گک پیر بسیار ترسید و وارخطا شد، در همین لحظه دید که اطفال بسیار کوچک در کوچه با هم بازی میکنند، خو را با آنها یکجا نموده به بازی شروع کرد. وقتی که عزرائیل آمد، دید که بابه گک پیر با اطفال بازی میکند گفت: بابه! تو اینجا چی میکنی؟ بابه گک گفت: په په میخورم، عزرائیل گفت زود زود په په را بخور که جاجا میرویم.

فرستنده: نوریه هاشمی از آسترالیا


در یکی از سال های قدیم روزی یک خانم برای بار اول صورت خود را در آیینه دید و بسیار وارخطا شد و خوشوی خود را صدا کرد و گفت: شوهرم زنی دیگر کرده، خوشو اش هم وارخطا به طرف آیینه دیده و گفت: تشویش نکن نسبت به تو پیر است.

فرستنده: نوریه هاشمی از آسترالیا


Click here and read Mullah Nasrudin English jokes.
براي خواندن حكايات و طنز هاي شيرين ملا نصرالدين به اينجا كليك كنيد
Click Here and Submit Your Joke For Users Submitted Jokes pages.
اين سايت همينجا كليك كنيد Forum براي استفاده از

CopyRight © Afghanfun.com All rights Reserved