صفحــــــــــــــــــــــــات
فكاهي هاي ارسالي خوانندگان اين سايت صفحه ۱۰
لافوک هــــــــا
دو نفر لافوک با هم صحبت میکردند. اولی گفت: "ساعت پدر من آنقدر اصل است که یک روز وقتیکه پدرم آببازی میکرد در دریا افتاد و پدرم آنرا یک ماه بعد از آنجا یافت و دید که کاملا ً درست کار میکند."
دومی گفت: "پدر من آنقدر آدم قوی است که برای مدت یک ماه در دریا غرق شده بود و بعد از یکماه که ما او را بیرون کشیدیم کاملا ً زنده و صحت مند بود."
اولی با تعجب پرسید: "پدرت برای یکماه در زیر آب چه میکرد؟"
دومی با پوز خند گفت: "ساعت پدر تو را کوک میکرد."
از افغانستان DH :فرستنده

مرد شجاع
یکروز خانه ملا نصرالدین دزد آمد. تمام فامیل را در یک قطار ایستاده کرد، پیشروی شان یک خط کشید و برای شان گفت : " از این خط یک قدم به پیش نگذارید در غیر آن..." به همین ترتیب تمام اجناسی را که میتوانست با خود برد. بعد از اینکه دزد رفت، زن ملا برایش گفت: "خاک ده سرت شوه، آدم بی جرئت". ملا در جواب گفت: " تشویش نکن اینطور جزایش را داده ام که هرگز فراموشش نخواهد شد. " زنش با تعجب پرسید: "چطور؟ " ملا گفت: "مه بیش از شش دفعه پایم را از خط اینطرف و آنطرف حرکت دادم
فرستنده: حامد ، حمید و صفت از کابل


جمعي بجنگ رفتند در باز گشت هريك سر بريده دشمن بر چوب كرده مي آوردند يكي پائ بر چوب مي آورد پرسيد ند كه اينرا كي كشت گفت من گفتند چرا سرش نياوردي گفت تا من رسيد م سرش را برده بودند
فرستنده : مشتبا از آلمان

 


Click here and read Mullah Nasrudin English jokes.
براي خواندن حكايات و طنز هاي شيرين ملا نصرالدين به اينجا كليك كنيد
Click Here and Submit Your Joke For Users Submitted Jokes pages.
اين سايت همينجا كليك كنيد Forum براي استفاده از

CopyRight © Afghanfun.com All right Reserved