?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش امدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
امیر حبیب الله
خادم دین رسول الله
فصل چهارم

ارگ در شعله های آتش

و باز هم مقاومت
در حالیکه ارگ در محاصره قوای نادر خان در آمده بود در اثر فایر دقیق توپچی قوت های نادر خان مخزن مهمات عسکری داخل ارگ آتش گرفت و شعله های آتش و دود فضای کابل زیبا را وحشت آور ساخت.
استاد خلیلی در اثر خود (اعیاری از خراسان) تحت عنوان شب های آخر می نویسد:
« ار گ از چهار سمت در محاصره افتاد و از داخل و خارج در میان حریق مواد منفجره و آتش توپ و تفنگ قرار داشت ولی باز هم سر تسلیم فرود نیاوردند.

بر آن شدند که اکرم رهزن مشهور خویشاوند افضل دزد را ( که حبیب الله در زمان عسکری آنها را کشته و جایزه گرفته بود ) به جوایز گرانبها وعده دهند و او را موًظف گردانند که از خارج ارگ شخصاً خادم دین را به مبارزه دعوت کند و با این وسیله احساسات زمان جوانیش را بر انگیزند بلکه از ارگ بدر آید و هدف قرار گیرد. اکرم به هر وسیله ای که شد توانست خود را در یکی از پنجره های عمارت نزدیک ارگ رساند فریاد بزند.
« چرا با زنان در حصار پنهان شده ای »
خادم دین به نزدیکان خود گفت حیف است، دعوت حریف را که جواب گذارم، دروازهء شمالی ارگ باز شده بمجردی که قدم به بیرون گذاشت با صدای بلند گفت: « اینک آمدم، اکرم هنوز تفنگش را راست نکرده بود که هدف گلولهء تیر انداز معروف قرار گرفته و از پنجره ملاق زنان به پائین افتاد. گویا این آخرین غریو تفنگ حق دین بود که در فضا تنین افگند دروازه ارگ بسته شد. کسانیکه این دسیسه را چیده بودند مبهوت ماندند.

لالا شب دیگر که مشغول مسایل دفاعی بود و هر چهار جانب را خودش اداره میکرد، به اطرافیان خود گفت: باید چاره ملکه را کرد. حیف است که مثل دیگران ناموس خود را به دشمن گذاریم، خود را به شتاب نزد او رسانده پرسید چه میخواهد. ملکه با کمال جوانمردی گفت تا آخرین رمق نمی خواهم ترا ترک گویم. اما سر انجام با هزار اصرار او را قانع کرد که در معیت چهار تن از نزدیکان خود به خانه پدرش برود.

خادم دین شبها نخوابیده بود بیکی از جنرالان خود حکم کرد که به جای وی ساعتی جنگ را اداره کند تا قدری بخوابد و به سوی اطاق خواب رفت. بوی خون و باروت فضا را گرفته بود. در پناه هر تیر کش نعش سربازی افتاده و سرباز دیگر در کنارش نشسته دفاع میکند، جریان آب را در ارگ قطع کرده بودند و مواد غذایی نیز به پایان رسیده بود. دو هزار سرباز دو سه روز در برابر هزاران فرد تازه دم جنگیدند، بیش از دوصد تن آنها بر جا نمانده بود، دیگران همه یا کشته شده یا زخم برداشته بودند، نیم حصار ارگ با انفجارات در میان شعله آتش سوخته بود چهر سرباز سیاه پوش غرق در مرمی در حالیکه سر و صورت خود را با دستار پوشیده بودند و پاهای شان برهنه بود تا صدای پای شان شنیده نشود در نیمهء شب به حکم خادم دین ملکه را در میان گرفتند و در زیر صاعقهء توپ و تفنگ از رخنه های مخفی که فقط خود انها می دانستند براه افتادند. در آن لمحات تاریک و هول انگیز نیم ساعت در خم و پیچ پس کوچه های کابل گذشت ملکه که سه چهار ماه در کنار قهرمان دلیری جراًت های او را دیده بود با شتاب گام می نهاد.

چه شب ظلمانی که در هر قدم هیکل مرگ به نظر می آمد و از هر گوشه ای پیام خطر به گوش می رسید. با آواز ملکه دروازه حرم سرای پدرش نیمه باز گردید. ملکه بایست قرار موافقت قبلی انگشتر خود را به علامت اطمینان از رسیدن خود به همسرش می فرستاد، یکی از آن چهار هیکل سیاه پوش قدم پیشتر گذاشت که انگشتر را تسلیم شود ولی به جای گرفتن انگشتر دست ملکه را به شدت جانب خود کشید. ملکه تا میخواست با تفنگچه دست داشته اش خود را نجات دهد بوسهء گرم و آشنا جبهه اش را نوازش داد و آهسته گفت مترس خدا نگهدارت من بودم.
« ملکه در حالیکه اشک در چشمش حلقه زده بود گفت: خدا با تو همسر دلیر و قهرمان من، صدای بستن دروازه آواز گام هی ملکه را در خود پیچید، شب از نیمه گذشت، آتش جنگ هنوز مشتعل بود محاصره تنگ تر گردید و باز هم نشانی از تسلیم سراغ نمی شد.»


تصمیم در آخرین لمحات قدرت
با وصف آنکه مقاومت از داخل ارگ قوی بود و انداخت توپ و سایر اسلحه از سنگر های ارگ بعضاً قوت های نادر خان را به عقب می راند و سبب وحشت در بین آنها می شد عساکر حبیب الله از ننگرهار در حال مراجعت بود، سد حسین نیز پیام فرستاده بود که به زودی به کابل می رسد. والی محسن به کوهدامن رفته بود تا وقای جدید بیاورد. پُر دل سپهسالار نیز به مجرد اینکه اطلاع یافت قوت های نادر خان از طریق محمد آغه کابل را محاصره نموده اند، بسرعت جانب کابل حرکت نمود.

ولی در داخل ارگ در پهلوی مقاومت دلیرانه مشکلات زیادی بروز کرد جبه خانه ارگ لحظه به لحظه شعله ورتر می شد و آب و مواد غذایی در دسترس نبود بناً حبیب الله تصمیم گرفت تا ارگ را ترک گوید، در همین لحضات یکنفر از همسنگران امیر اجازه خواست تا اعضای فامیل نادر خان را به قتل برسانند امیر مکثی نموده گفت: شرط مردی نیست که اطفال و زنان بی گناه به جرم نادر کشته شوند، اگر خداوند ما را پیروز ساخت جواب نادر را خواهیم داد در غیر آن آنچه رضای پادشاه پادشاهان باشد همانطور می شود. او دستور داد تا بخاطر حفاظت بیشتر آنها به حرمسرای ارگ منتقل شوند و پس از این آخرین دستور او ساعت یک شب ٢٠ میزان ١٣٠٨ (١٤ اکتوبر ١٩٢٩) از طریق دروازه شمالی ارگ که شاید از طرف قوای نادر خان قصداً برای خروج حبیب الله باز گذاشته شده بود تا مشکل محاصرهء ارگ زود تر حل و فصل گردد خارج شده از راه کوتل پای منار و دشت قلعهء حاجی پای پیاده پس از نه ماه و سه روز سلطنت دو باره راهی کوهدامن گردید.

امیر با خانواده اش که تا لحظاتی قبل یک کشور را اداره میکرد با پای پیاده نصف شب در بیابان خلوت متفکرانه راه می پیمود. فصل تیر ماه، هوای معتدل و آسمان پر ستاره حبیب الله را بیاد روز هایی انداخت که خرش را انگور بار میکرد و برای فروش از همین راه به کابل می برد. امیر با همراهانش لحظاتی را در خلوتکدهء مزار حضرت شیخ سعد الدین انصار (رح) که در طول راه شان بود توقف کرده براز و نیاز به بارگاه بی نیاز پرداخت و پس از دعا در میان سکوت به راه خود ادامه داد نماز صبح را در پای ناب کوهدامن در قلعه میر بچه خان غازی ادا و قریه حضرت (بابه قنبر ولی) که در شمال کلکان موقعیت دارد پیاده شده و قلعه ملا ویس الدین را محل اقامت خود تعین نمود. وبدینصورت حبیب الله از همان نقطه ای که یکسال قبل مبارزه را برای بدست آوردن تاج و تخت کابل آغاز کرده و پیروزمندانه بر مسند امان الله خان جلوس نمود امروز با زور رانده شد و با چند سوار و پیاده و اعضای محدود فامیل، شکست خورده به همان نقطه باز گشت.

 





Copyright Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?